بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مِثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
خانه ای باشد که در آن بجز سرگین و پلیدی و کاه هیچ نبود. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که در آن کاه و سرگین و پلیدیها ریزند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء) ، خار سر دیوار و دور باغ و فالیز باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :... خاکستر از زیر دیگ هریسه برداشت و ببام برآورد و بر بام او مغاکی بود تا آگنده شود و پاره ای آتش در میان خاکستر بود و وی ندانسته بود، باد برد و آن آتش بر تواره زد و آن تواره درگرفت و از آن جمله بازارها درگرفت. (تاریخ بخارا ص 113)
خانه ای باشد که در آن بجز سرگین و پلیدی و کاه هیچ نبود. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که در آن کاه و سرگین و پلیدیها ریزند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء) ، خار سر دیوار و دور باغ و فالیز باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :... خاکستر از زیر دیگ هریسه برداشت و ببام برآورد و بر بام او مغاکی بود تا آگنده شود و پاره ای آتش در میان خاکستر بود و وی ندانسته بود، باد برد و آن آتش بر تواره زد و آن تواره درگرفت و از آن جمله بازارها درگرفت. (تاریخ بخارا ص 113)
نشیمن و خانه و دیواری را گویند که از نی و علف سازند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). خانه ای که از نی و علف سازند و در آن مستحفظین باغ انگور پناهنده شوند. (ناظم الاطباء) : بباید رفت آخر چند باشی چو متواری در این خانه تواره. ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
نشیمن و خانه و دیواری را گویند که از نی و علف سازند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). خانه ای که از نی و علف سازند و در آن مستحفظین باغ انگور پناهنده شوند. (ناظم الاطباء) : بباید رفت آخر چند باشی چو مُتْواری در این خانه تواره. ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی)